يازده و دوازده ماهگي عرفانيم
روزها مثل برق و باد مي گذرن و پسر كوچولوي شيطونمون روز به روز ماه تر و بزرگتر مي شه و ما هر روز خدا رو به خاطر داشتم اين نعمت بزرگ بيشتر شاكريم و اميدوازيم كه بتونيم پدر و مادر خوبي براي شازده كوچولومون باشيم. گل پسري با شيطونياش همچنان همه رو محو تماشاي خودش مي كنه و به خنده ميندازه. با اداهاش و صداهايي كه در مياره !!! مثلاً وقتايي كه مي گم اين جيزه دست نزن اونم دستشو مياره نزديك جيز و مي گه جيييس جييييس . وقتايي كه مي خواد بياد بغلم مي گه ماماما. وقتايي كه خوشحاله و شير مي خوره مي گه شييييش شييييش. وقاتيي كه چيزي رو حتماً مي خواد كه دست بزنه و برداره و ما نمي ذاريم، دستمونو با زور مي كشه به طرفي و مي گه ا...
نویسنده :
مامي فریبا
10:09